شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

درباره بلاگ
شهر من گم شده است

توی این عصری که مردم با وجود فضاهای مجازی و دسترسی همه به اونها احساس عکاس بودن، نویسنده بودن و روشنفکر بودن دارن، دست به قلم بردن من نه تنها چیزی رو از این دنیا کم نمی‌کنه بل کم زیاد هم کرد!
.
.
.
اینجا حکم خط خطی‌های یک دختر بچه سه، چهار ساله را دارد؛ شاید هم روزی ونگوکی، پیکاسویی، چیزی از آب درآمد.

آخرین مطالب
۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۰۹

در دنیای تو ساعت چند است؟

راستش واقعیت از این قراره که درسته ما در دنیای ماده زندگی میکنیم و با اجسام ارتباط داریم ولی یه جورایی همه ما داریم با خیالاتمون زندگی میکنیم، یعنی بیشتر از زندگی در عالم ماده در عالم خیال به سر میبریم؛ هر کدوممون برای خودمون یک مخاطب پنهان داریم که بیشتر اوقات روز علی الخصوص تنهایی هامون رو با اون سیر میکنیم. یه وقتایی براش از شادیهامون میگیم و با هم میخندیم، یه وقتایی از غصه ها و بعدش به گریه می افتیم.

به غیر از این مخاطب پنهان که اصولا مهمترین فرد برای ماست، اکثر مواقع ماها داریم با خیال آدمهای اطرافمون زندگی میکنیم اگه اصولا افراد سالمی باشیم و کمتر با بقیه درگیری داشته باشیم، با خیالی که از آدمها تو ذهنمون ساختیم روزگار میگذرونیم، به عنوان مثال من از وقتی از خانواده م و دوستام جدا شدم اونها رو پیش خودم حس میکنم و به خیال خاطرات خوشم با اونها کمتر احساس تنهایی میکنم، و جالبه یه وقتی یکی از دوستانم بهم گفت من همیشه فکر میکنم تو با ماها هستی، حس نمیکنم تو پیشمون نیستی و من در جواب گفتم واقعیتش اینه که تو داری با خیال من زندگی میکنی، در صورتی که این منِ واقعی تنهاست و هیچکس حواسش بهش نیست! اگرم نا خوش احوال باشیم و به هر دلیلی از کسی دلگیر و بهش دسترسی نداشته باشیم و یا به هر دلیلی نخوایم باهاش درگیر باشیم، همه ش داریم با اون فرد توی ذهنمون دعوا میکنیم.

مهمترین حالت هم اینه که همیشه یه نفری هست که تو دوستش داری، خیلی هم دوستش داری ولی هیچوقت رابطه نزدیکی با اون فرد نداشتی، ته دلت دوست داری بهش نزدیک باشی ولی شرایط بهت اجازه این اتفاق رو نمیده؛ توی خیالت برات مهمترین فرده ولی در واقعیت تو هیچ نقشی توی زندگی اون فرد نداری، یا شاید اصلا هیچوقت تو رو ندیده باشه! تو اما توی خوابت سعی میکنی که بهش برسی، باهاش هم کلام بشی، ارتباط خوبی باهاش داشته باشی؛ حتی ممکنه بری دنبال علایق و سبک زندگیش و سعی کنی مثل اون زندگی کنی. همه آدمها یک همچین فرد یا افرادی رو توی زندگیشون دارن؛ برای بعضیا اون شخص مهم یکی از همون آدمها و شخصیتهای معروفه، برای بعضی ها یک شخصیت معنوی- مذهبی، برای بعضی هام آدمای معمولی توی زندگی خیلی واقعی و در عین حال خیلی دور از خودشون، همونایی که هم دسترسی بهشون راحته و هم شرایط بهت این اجازه رو نمیده، جالب اینجاست بیشتر آدمها سعی دارن که فقط ویژگیهای مثبت اون شخصیت محبوب ذهنیشون رو ببینند و چشمشون رو به روی همه بدیهاش میبندن تا همیشه براشون محبوب باقی بمونه.

ولی خب غم انگیزترین قسمت داستان همونی هست که قبلا هم گفتم، ممکنه تو هیچ اهمیتی برای اون شخصیت عزیزت نداشته باشی ...

مارسل پروست میگه: " ما همان  سان که از آن حس جهت یابی ای محرومیم که برخی از پرندگان دارند، حسِ تصور خویشتن و درک فاصله ها را هم نداریم. همه فکر کسانی را متوجه خود میپنداریم که هرگز به ما فکر نمیکنند و در همین حال به گمانِ مان هم نمیرسد که همه حواس کسانِ دیگری، فقط پی ما باشد."

کاش این شکلی نبود، کاش واقعی تر بودیم، هعی...


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۲/۰۵

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی