شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

درباره بلاگ
شهر من گم شده است

توی این عصری که مردم با وجود فضاهای مجازی و دسترسی همه به اونها احساس عکاس بودن، نویسنده بودن و روشنفکر بودن دارن، دست به قلم بردن من نه تنها چیزی رو از این دنیا کم نمی‌کنه بل کم زیاد هم کرد!
.
.
.
اینجا حکم خط خطی‌های یک دختر بچه سه، چهار ساله را دارد؛ شاید هم روزی ونگوکی، پیکاسویی، چیزی از آب درآمد.

آخرین مطالب

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خوابگاهیانه» ثبت شده است

۱۲ آذر ۹۷ ، ۲۳:۱۷

نیمه شبهای رازآلود

سه سال زندگی کردن در خوابگاه، به من زیستن در شب رو یاد داد. بعضی از روزها که تمام روز انگار کسلم و هیچ کار خاصی هم انجام نمیدم از ساعت 9 و 10 شب به بعد انگاری تازه چشمام باز میشن، جون میگیرم و احساس میکنم با اون انرژی که دارم میتونم دنیا رو جابجا کنم. از 12 شب که میگذره دلم میخواد برم تو کوچه و خیابونا شبگردی! شبها زمانهای خوبی هستن برای انجام کارهای فکری، آرامشی که توی شب هست رو نمیشه توی روز دنبالش گشت، حداقل برای من که اینطور بوده.

با زندگی توی خوابگاه متوجه شدم که حدودای 12 الی یک شب به بعد احساسات هیجانی آدمها به عقلشون بی نهایت غلبه داره و شاید هم به همین علت هست که اکثر هنرمندان اثرهای هنریشون رو بیشتر در دل شب خلق میکنند.

عجیب روزگاری بود دوران خوابگاه، کوتاه و دوست داشتنی؛ خوشحالم که تجربه ش کردم.



۲۲ مهر ۹۷ ، ۱۲:۳۴

تنهایی زیبا

بعد از مدتها دوباره پناه آوردم به اینجایی که خلوت من است جایی که شاید نوشته هایم را هیچکس هم نخواند ولی من برای خودم مینویسم.

خواستم بگویم چهارشنبه هفته پیش بعد از کنسل شدن آن جلسه مشاوره ای که مدتها منتظرش بودم و هنگامی که بدو بدو خودم را رساندم به خیابان حافظ تا برای خودم کاسه آشی بخرم، زمانیکه تنهای تنها آشم را میخوردم، با خودم به این موضوع فکر میکردم که یکی از بهترین خوبیهای زندگی خوابگاهی این است که یاد میگیری چطور از تنهاییت لذت ببری. یاد میگیری به خودت و تنهاییت بها بدهی. برای خودت غذاهای خوشمزه درست کنی، محیط اطرافت را زیبا نگهداری، در خلوتت لباسهای زیبا به تن کنی و به آراستگی ظاهرت توجه داشته باشی، تنهایی خرید کردن، تنهایی خیابانها را گز کردن همه و همه کارهایی است که من داشتنش را مدیون خوابگاهی هستم که به نوعی مرا بزرگ کرد و به من فهماند به خودم اهمیت دهم، و لو اینکه برای هیچکسی اهمیت نداشته باشم و یا افراد مهم زندگی ام را در کنار خود نداشته باشم.

چیزی که افراد جامعه ما خیلی کم از آن بهره برده اند اهمیت دادن به خود فرای اطرافیانشان است، اطراف من پر است از افرادی زندگیشان را وقف اطرافیانشان کرده اند و به محض اینکه توجهی را که انتظارش را داشتند از اطرافیان نگرفته اند، دچار سرخوردگی شده اند و احساس کردند که وقتشان تلف شده است و...

کاش آینده من چنین شکلی نداشته باشد، کاش به فکر خودم و رشد خودم هم باشم که البته ساخت آینده الان و به دست خودم اتفاق می افتد.

۲۰ تیر ۹۷ ، ۰۰:۳۲

34 روز دوری

هم درد می دهد و هم تمرین استقامت ...

۱۷ تیر ۹۷ ، ۲۰:۵۱

دلخوشی من در این روزها

من آدم روزهای سخت نیستم، من زود جا میزنم، مبارزه بلد نیستم،کم آورده ام و تنها دلخوشم به چنین آیاتی:

.

.

وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا

.

.

وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ

.

.

وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ

.

.

 إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً 

۰۴ تیر ۹۷ ، ۰۲:۰۱

و ناگهان طلوع

همسر عزیزم، مرد زندگی من، احمد جانم؛

امروز تولد تو است، اما من کنارت نیستم، لعنت به شرایطی که من را کیلومترها دورتر از تو قرار داده و در بهترین روز زندگیت و زندگیم تو را کنار خود ندارم.

پارسال این موقع ها من کنارت بودم اما هنوز به طور رسمی زن و شوهر نشده بودیم، یادت هست؟ در تب و تاب مراسم عقد بودیم... (بیا این نبودن را به آن بودن در کنیم)

فقط دوست داشتم بگویم، زندگی­ ام با تو رنگ پیدا کرده، زیبا تر شده!

31 سالگیت مبارک


مرضیه
۳۰ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۰۵

تنها چای است که می ماند

أیها الناس یکی به داد این جماعت خوابگاهی برسه که هیچ چیز خوشمزه ای برای خوردن ندارن و ناچار برای چندمین بار در روز به لیوان چایی پناه میبرن! آیا این انصاف است؟

کجایند آن میوه های دلبر فصل تابستان؟!

یه حسی دارم، حسی که فکر میکنم اولین باره که دارم تجربه ش میکنم، حسی که قبلا نداشتم یا اگر هم داشتم یادم نمیاد!

واقعا از اینکه ماه رمضان داره تموم میشه خیلی ناراحتم. امسال با تمام وجودم احساس کردم سرسفره ای نشسته بودم که خدا برام پهنش کرده بود و میزبانیش رو بر عهده داشت؛ ماه رمضان پرباری نداشتم، کار ویژه ای هم نکردم و تقریبا دو سوم این ماه رو هم خواب بودم، ولی دلم گرفته از رفتنش، دلم براش تنگ میشه، زود داره تموم میشه، زوووود.


۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۱:۵۵

عادت

درست از جمعه تا دیروز که دوشنبه بود، ضد آفتاب نزدم چون خونه جا گذاشته بودمش، ولی در کمال ناباوری هنوز زنده ام :))))

مرضیه
۱۹ خرداد ۹۷ ، ۲۰:۱۰

مگه من ازتون علت خواستم؟!

در انتظار مترو نشسته بودم خانم کناریم که اتفاقا از فروشنده های مترو بود بعد از اینکه تلفنش رو قطع کرد، رو به من کرد و از درد معده شکایت کرد، گفت: "یه سمبوسه از امام خمینی گرفتم"، بعدش انگار که چیزی یادش افتاده باشه صحبتش رو  قطع کرد و یه پرانتز به حرفش اضافه کرد: "من روزه نمیگیرم، دارو مصرف میکنم، یه سمبوسه از امام خمینی گرفتم، فکر کنم مسموم شدم." منم گفتم، سمبوسه ها که معلوم نیست چی توش میریزن و دیگه هیچ حرفی نزدم.

غرض از گفتن این اتفاق این بود که خواستم بگم در جامعه ای زندگی میکنیم که آدمها میترسن بگن روزه نمیگیریم چون حالشو نداریم، اعتقاد نداریم و به هزار و یک دلیل دیگه؛ اگر هم کسی چنین حرفی بزنه باید کلی حرف بشنوه، برای همین اکثر آدمها باید توجیهشون برای روزه نگرفتن مریضیهای ساختگیشون باشه. جامعه ما یه جامعه ی نقاب داره و هیشکی اون چیزی نیست که نشون میده. حالا بماند که ماهایی هم که روزه میگیریم و یه سری کارها رو از سر اعتقادمون انجام میدیم توی همین جامعه کلی مورد طعن و تمسخر قرار میگیریم.

با خودم فکر میکنم حتما این خانم چون دید من چادری هستم پرانتز رو توی صحبتش باز کرد و اون توضیح اضافه رو داد چون دیروز هم که برای خرید حلیم رفته بودم بین آدمایی که اومده بودن، یه خانومی بود که چون تعریف حلیمای اون مغازه رو شنیده بود اومده بود خرید، نمیدونم چی شد که گفت من که روزه نمیگیرم، ناخودآگاه نگاه من رفت سمتش، بعدش همون خانوم گفت بخوامم نمیتونم روزه بگیرم. برای خودم متاسف شدم، هم دیروز و هم امروز انقدر خسته و کلافه بود قیافم که داشتم میمردم.


پ.ن: بعضیا شرایط روزه گرفتن رو دارن و روزه نیمگیرن، خیلیها هم مثل پدر من واقعا مریض هستن و دارو مصرف میکنند و نباید روزه بگیرن چون روزه براشون خوب نیست ولی هر روز باید التماسشون کنیم که خواهشا روزه نگیر...

۱۸ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۴

عادات پیش رونده

این علاقه ی به تنهایی من گاهی وقتا خودم رو نگران میکنه

نطفه ی اولیه ش از وقتی زده شد که من شدم تنها فرزند توی خونه ولی سالها و سالها گذشت و این تنهایی ابعاد بیشتری رو در برگرفت، تنها خرید کردن، تنها زندگی کردن، تنها مسافرت رفتن و... . واقعا بعد از یه مدت زیاد توی جمع بودن یه مدتی رو هم باید با خودم خلوت کنم تا آروم بشم و اگر این اتفاق نیفته ممکنه عصبی بشم ...