قصه خانههای شهر
یکی از فانتزیهای زندگیم اینه که ببینم آدمای مختلف، توی خونههای مختلف و یا خونههای مشابه یک آپارتمان چطوری وسایلشون رو داخل خونه چیدن؛ مثلا دلم میخواد درِ واحدهای مختلف ساختمانمون رو بزنم و برم ببینم که هر واحد چه مدلی رو برای وسایل خونهش استفاده کرده. به نظرم دیدنش هم باعث میشه حس و حال هر خونهای رو حس کنی و ایده بگیری و هم اینکه از چیدمانش میتونی احساس اهالی خونه رو درک کنی.
خونه چیزی بیشتر از یک چهاردیواریه، ساکنین خونه میتونن به خونهشون روح بدن یا روح خونه رو ازش بگیرن.
خونه باید سبز باشه...
پ.ن: رفتم از میوهفروشی نزدیک خونمون که تازه باز کرده ریحون بخرم، خیلی اعصاب نداشت، گفت ریحون تنها نمیدم! خواستم بگم لااقل اول کاری یه کم مشتریمدار باش، تازه اینجا کلی میوهفروشی دیگه هم هست! (ضمن اینکه من کلا یه خورده ریحون میخواستم) خلاصه موقع برگشت ریحون به دست از جلوی مغازهش رد شدم:)
پ.ن: متاسفانه آتشنشانی گفته که باید بالکن جنوبیتون رو نرده بزنید، به نظرم هیچی بدتر از این نیست که جای گلدون شمعدونی قشنگمون میله بکاریم...