داستان، داستان این نسل و آن نسل نیست، داستان جدایی و افتراق و باور به تفاوتها نیست؛ داستانِ این بار داستان شباهتهاست. داستان دوران کودکی ای است که همه به یک شکل میگذرانند و در آن بزرگ شدن معنای یکسانی دارد. شاید در نگاه اول کودکان دور و برمان فانتزی تر و شیکتر از کودکیهای زمان ما به نظر برسند، اما در دنیایشان که پا بگذاری میفهمی که کودکی همان کودکی نسل و روزگار تو است. همانقدر معصومانه، همانقدر شگفت و همانقدر ملموس و لطیف. هنوز هم برای کودکان این نسل بازیهایی مثل قایم باشک و اتل متل و گرگم به هوا و تامی تامی اسکلت، ذوق دارد و شادشان میکند. بیشتر که با کودکان انس بگیری درمیابی که این تو هستی که با گذشت سالیان از دوران کودکی ات دور و دورتر شده ای. اگر کودک الان کمتر فعالیت حرکتی دارد، به خاطر آن است که بزرگترها فضای بازیهایشان را از آنها گرفته اند. اگر شیطنتهای گاه و بی گاه کودک تو را آزرده خاطر میکند به این خاطر است که کودکی ات را به فراموشی سپرده ای؛ به این خاطر است که تلاشی برای بازی و گذران اوقاتت با او نمیکنی.
هنوز هم کودکان، همان کودکان زمانه من و تو هستند و چیزهای کوچک آنها را ذوق مرگ میکند، چیزهایی مثل خریدن یک بستنی، نان خامه ای و یا حتی همراهی اش برای ساخت یک کاردستی.
که اگر اینطور نیست، تو آن کودک را تغییرش داده ای! ذات کودکی، یعنی خوشحال شدن با چیزهای کوچک و دل نبستن!
پ.ن: بچه خواهر 8 ساله ام برای داشتن یک مداد فشاری یا به قول امروزیها اتود، کلی خوشحالی میکند. من هم اولین مداد فشاریم را زمانی خریدم که دوم دبستان بودم.