این زندگی حق او نیست
امروز صبح وقتی به آشپزخانه سوئیت رفتم لحظه ای به خانم مهربانی که وظیفه تمیز کردن سوئیت را بر عهده دارد خیره شدم و با خود فکر کردم که او چند ساله است؟ در چهارمین دهه از زندگی اش به سر میبرد یا پنجمین دهه؟ بیشتر به نظر میرسید که در دهه پنجم باشد ولی هر سنی که داشت چروکهای روی صورتش و شکستگی چهره، سنی بالاتر از سن واقعی را نشان میداد. چقدر سخت است در این سن و سال و با داشتن نوه و عروس و لابد داماد هر روز صبح به جز روزهای تعطیل بیایی و 5-6 طبقه خوابگاه را تمیز کنی و هفته ای یکبار هم جارو بکشی، کار سنگینی است برای این سن و سال!
امروز صبح برای لحظه ای به صورتش خیره شدم و سعی کردم قیافه جوانی اش را تصور کنم، قیافه شاداب جوانی اش را، حتما زیبا بوده، در چند سالگی ازدواج کرده و برای چه مجبور است در این سن و سال این کار سنگین را برای یک حقوق نا چیز انجام دهد؟
امروز صبح برای لحظه ای به صورتش خیره شدم و با خود فکر کردم که حتما در ایامی که هنوز ازدواج نکرده بود به خواب هم نمی دیده که زمانی مجبور باشد در دهه پنجم زندگی اش این چنین کار کند و لابد آینده ای روشنتر را برای خودش تصور میکرده و در انتظار شاهزاده ای سوار بر اسب سفید بوده تا تمام خوشبختی ها را به او هدیه کند.
دنیای عجیبی است...