شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

درباره بلاگ
شهر من گم شده است

توی این عصری که مردم با وجود فضاهای مجازی و دسترسی همه به اونها احساس عکاس بودن، نویسنده بودن و روشنفکر بودن دارن، دست به قلم بردن من نه تنها چیزی رو از این دنیا کم نمی‌کنه بل کم زیاد هم کرد!
.
.
.
اینجا حکم خط خطی‌های یک دختر بچه سه، چهار ساله را دارد؛ شاید هم روزی ونگوکی، پیکاسویی، چیزی از آب درآمد.

آخرین مطالب

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

۳۱ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۱۷

باز این چه رستخیز عظیم است؟

دوباره محرم شد و دوباره حالم دگرگون شده، انگار یه چیزی داره از درون تمام وجودم رو چنگ میزنه؛ یه بغض بزرگی توی گلومه که میخوام خالیش کنم، دوست دارم یه کاری کنم که خوب باشه که بیرون بیام از این حال منقلب، که پیدا بشم از این گمگشتگی، که خوش بشه دل و حالم.

چیکار کنم؟ کتاب بخونم؟ دعا بخونم؟ برم زیارت؟ حرفای خوب گوش بدم؟ کدوم روضه برم که کمی از این حرارت درونیم کم کنه و حالم رو بدتر نکنه؟ کجا برم که بعدش برام پشیمونی نداشته باشه؟ چیکار کنم که معرفتم بیشتر بشه؟

میگن کشتیت بزرگه! برای من هم جا داری؟ دست منم میگیری؟ میخوام بیام، دوست ندارم بمونم، بذار بیام، بذار برسم، نکنه یه وقت جلوتون وایسم! نکنه یه وقت دلتون ازم شکسته باشه! منو ببخش! میبخشی؟! میذاری بیام؟!

۳۰ شهریور ۹۶ ، ۱۸:۰۹

بی برنامگی

یه وقتایی هست که باید یه سری کارها رو انجام بدیم ولی مدام از انجام دادنشون طفره میریم، سرمون رو با کارهای دیگه سرگرم میکنیم. نمیدونم چی میشه که این اتفاق میفته ولی فکر کنم برای هر آدمی توی زندگیش این اتفاق افتاده. من هم الان در چنین شرایطی هستم، باید کارهای پایان نامه ای رو انجام بدم که کلی دوستش داشتم و کلی براش زحمت کشیدم ولی الان، همین موقعی که موقع ثمر دادنش هست؛ نمیتونم انجامش بدم، استادم برام تاریخ تحویل کار مشخص کرده و من نمیتونم بشینم و کارهام رو انجام بدم، حس بدیه در رفتن از کار، پر از استرسم و در ازاش کار مفید دیگه ای هم نمیتونم انجام بدم. هنوز که هنوزه بعد از گذشت 25 سال نمیدونم در چنین مواقعی چیکار باید کرد. 

۰۱ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۱۰

حال خراب است

بعضی وقتها آدم خیلی ادعا داره و خودش رو دست بالا میگیره؛ ولی وقتی توی شرایط قرار میگیره میبینه چقدر ضعیفه، چقدر ناتوانه، چقدر نمیتونه، چقدر با یک حرف مسخره دچار تزلزل میشه! همه اینها حکایت این روزهای منه، حکایت مرضیه پر مدعای چند ماه پیش و مرضیه ضعیف امروز!
مرضیه ای که خیلی روی خودش حساب باز کرده بود، فکر میکرد قوی تر از این حرفها باشه، اما حالا میبینه که توی چندتا حرف و کلام خاله زنکی گیر کرده و هر روز به نحوی به هم میریزه. اصلا از خودم چنین توقعی نداشتم، فکر نمیکردم یه روزی چنین حرفهایی داغونم کنه، ولی داغونم کرده و هر روز داره بیشتر نابودم میکنه.
باید بیشتر روی خودم کار کنم، باید قول و قرارهایی با خودم بذارم که از این شرایط دربیام؛ اینطوری فقط حالم بد میشه، فقط نشاطم از بین میره و زندگی برام سخت و سخت تر میشه.
هیچوقت هیچوقت خودم رو در چنین شرایطی تصور نمیکردم، چقدر راحت اعتماد به نفسم له شده این روزها...
خدایا خودت کمکم کن..
از این حالتها نجاتم بده...
نگذار شرایط بیرونی، درونم رو خراب کنه...
حالم رو خوب کن...
کمک کن تا همراهیت رو در تمام لحظات زندگیم حس کنم.