تنهایی زیبا
بعد از مدتها دوباره پناه آوردم به اینجایی که خلوت من است جایی که شاید نوشته هایم را هیچکس هم نخواند ولی من برای خودم مینویسم.
خواستم بگویم چهارشنبه هفته پیش بعد از کنسل شدن آن جلسه مشاوره ای که مدتها منتظرش بودم و هنگامی که بدو بدو خودم را رساندم به خیابان حافظ تا برای خودم کاسه آشی بخرم، زمانیکه تنهای تنها آشم را میخوردم، با خودم به این موضوع فکر میکردم که یکی از بهترین خوبیهای زندگی خوابگاهی این است که یاد میگیری چطور از تنهاییت لذت ببری. یاد میگیری به خودت و تنهاییت بها بدهی. برای خودت غذاهای خوشمزه درست کنی، محیط اطرافت را زیبا نگهداری، در خلوتت لباسهای زیبا به تن کنی و به آراستگی ظاهرت توجه داشته باشی، تنهایی خرید کردن، تنهایی خیابانها را گز کردن همه و همه کارهایی است که من داشتنش را مدیون خوابگاهی هستم که به نوعی مرا بزرگ کرد و به من فهماند به خودم اهمیت دهم، و لو اینکه برای هیچکسی اهمیت نداشته باشم و یا افراد مهم زندگی ام را در کنار خود نداشته باشم.
چیزی که افراد جامعه ما خیلی کم از آن بهره برده اند اهمیت دادن به خود فرای اطرافیانشان است، اطراف من پر است از افرادی زندگیشان را وقف اطرافیانشان کرده اند و به محض اینکه توجهی را که انتظارش را داشتند از اطرافیان نگرفته اند، دچار سرخوردگی شده اند و احساس کردند که وقتشان تلف شده است و...
کاش آینده من چنین شکلی نداشته باشد، کاش به فکر خودم و رشد خودم هم باشم که البته ساخت آینده الان و به دست خودم اتفاق می افتد.