همه چیز نو شده
یادم نمیاد از چند سالگی ولی تا همین سال پیش من از اومدن سال نو و شروع بهار خوشحال نمیشدم، تعطیلات نوروز من رو افسرده میکرد و بهار افسرده تر... همه ش حالم خوب نبود، همه ش حال غم داشتم، همه ش دلم میخواست گریه کنم، همه ش خوابم میومد، نمیتونستم کارهام رو درست انجام بدم (جالب اینجا بود که من سالهای اول به کسی از حال بدم نمیگفتم و اولین باری که از حالم با کسی حرف زدم، فهمیدم خیلی از آدمها همین حس رو دارن و اونجا بود که فهمیدم من تنها کسی نبودم که این حس رو داشته...).
پارسال یه روز بعد از تعطیلات نوروز توی خوابگاه، با خودم خلوت کردم و شروع کردم به نوشتن از حالم؛ که چرا من باید اینجوری باشم وقتی که همه چیز در حال نو شدنه! با خودم خلوت کردم و گفتم من تا عمر دارم قرار هست که سالی یه بار بهار رو ببینم و این حال بد قراره تا کجا ادامه پیدا کنه؟! گفتم این حال بد از کجا میاد؟ فکر کردم و فکر کردم، یکی از دلایلی که بهش رسیدم این بود که شاید این حال به این خاطر هست که من دارم به چشم میبینم همه چیز نو میشه ولی خودم هنوز تو همون حالتهای قبلم گیر کردم و نو نمیشم، درست همون حسی که توی این چند سال اخیر روز تولدم بهم دست میده! اینکه من دارم زمان رو از دست میدم و هنوز به اون جایی که باید نرسیدم. یک دلیل دیگه هم تعطیلات بیش از حد اوایل سال هست که نه تنها نشاطی نداره بلکه حال رو خرابتر میکنه انگار.
خلاصه اینکه با خودم گفتم چرا باید حال خوب و بد من در گرو چند تا فصل باشه؟! چرا خودم نباید بتونم حالم رو خوب کنم؟ بلند شم یه کاری بکنم، برم ورزش، برنامه ریزی داشته باشم، برم پیاده روی، به حال بدم حق ندم و از خودم دورش کنم، من دیگه با اومدن بهار حق افسرده شدن ندارم.
حالا امسال، حس میکنم حالم بهتره، چون تقریبا یک سال پیش با خودم قرار گذاشتم که دیگه دلگیر و افسرده نباشم، شاید توی این چند روز که از سال گذشته هنوز به برنامه ریزی مشخصی نرسیدم ولی تنها مزیتش اینه که دیگه به خودم حق نمیدم که حالم خراب باشه و حالم بد نیست.
حالم خوبه خوبه...
شما هم عزمتون رو جزم کنید که حالتون خوب بشه، دلیل حال بدی رو پیدا کنید و از خودتون دورش کنید