إنی مهاجر إلی الله
دانشجوی شهر دیگر که باشی حس انسانهای بی وطن را داری، همیشه چمدانت گوشه اتاق آماده است تا بروی، به شهر خودت که برگردی مدام باید حواست جمع این باشد که مبادا وسایلت را جا بگذاری. دانشجوی شهر دیگر که باشی باید دل کندن را خوب یاد بگیری، تعلق به مکان دست و پایت را میلرزاند و پای رفتن را از تو می گیرد. دانشجوی شهر دیگر که باشی احساس دلتنگی با تو عجین می شود، دل تنگی برای شهرت، خانواده ات، دوستانت، اتاق و وسایلت، مکانهایی که با آنها خاطره داری، حتی دلت برای حریم خصوصی ات هم تنگ می شود.
همیشه بین ماندن و رفتن مرددی، زود به زود بروی دل تنگی امانت نمی دهد، دیر به دیر هم که بروی باز دلتنگی به سراغت می آید. یک سال و نیم است که مدام این احساسات را تجربه میکنم و هنوز پس از گذشت این همه وقت به این رفت و آمدها عادت نکرده ام، هم زادگاهم را دوست دارم و هم محل تحصیلم را، هر کدام جزئی از زندگی و خاطرات من را تشکیل داده اند ولی عاقبت این رفت و آمدها چه خواهد شد را نمیدانم...
خدا کند که اتفاق خوبی در انتظارم باشد، خدا کند که هوایم را داشته باشی خدا، خدا کند که چشم از من برنداشته باشی، همه این همه دلتنگی و غربت قابل تحمل است اگر تو خیرم را در این دیده باشی و اگر کاری نکرده باشم که تو از من مأیوس شده باشی
از این رفت و آمدها شکایتی ندارم اگر سفرم را هجرت به سوی خودت قرار داده باشی:
إِنِّی مُهاجِرٌ إِلی رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ /عنکبوت/26