۰۲ دی ۹۷ ، ۲۰:۰۹
اسارت یا آزادی!
آدمهایی که توی زندگیشون و به خصوص دوران کودکی از نزدیکانشون به اندازه کافی محبت ندیده اند، در آینده آدمهای سنگدل و بی رحمی میشن و توی بزرگسالیشون با نادیده گرفتن دیگران سعی میکنن تا اون ندیده گرفتن گذشته شون رو تلافی کنند یا بالعکس، تبدیل میشن به آدمهای مهربونی که سعی میکنند به بقیه محبت کنند و دوستشون داشته باشن! چون در کودکی خودشون نادیده گرفته شدن، سعی میکنن نذارن بچه های اطرافشون نادیده گرفته بشن و با خوبی باهاشون رفتار میکنند؟!
حالا بزرگتر از اینها، آیا لزومن هر انسانی که توی بزرگسالی دچار یک انحراف اجتماعی هست یا یک بیماری روانی گربانگیرش شده، باید ریشه اینها رو در کودکیش جستجو کنیم؟ تا کجا باید پیش رفت؟! مثلا اگر فردی کودکان رو مورد تجاوز یا آزار و اذیت قرار میده، کودکی خوبی نداشته یا حتی کسی اون رو در کودکی آزارش داده؟
ما تا کی و چند سالگی اسیر چند سال اولیه زندگیمون، و وقایع و اتفاقاتش هستیم؟ آیا قرار هست که هر اتفاق سهوی یا عمدیِ بدی که در دوران کودکی برای ما افتاده، تاثیر منفی در زندگی بزرگسالی ما بگذاره؟
توی این مدل نگاه کردنِ ما به زندگی، نقشِ چیزهایی مثل عبرت گرفتن، اختیار و اراده انسان و ... چی میشه؟ واقعا چی میشه؟
فقط میخوام بگم که خیلی خوبه سعی کنیم کودکانمون زندگی شاد و سالمی رو تجربه کنند ولی بعضی چیزا دست ما نیست. خیلی خوبه که الان به تربیت فرزندان و اینجور چیزا اهمیت زیادی میدن ولی همه ش این نیست.
قرار نیست، همیشه اتفاقات بد در زندگی، چه در کودکی و چه در بزرگسالی تاثیر بد و مخربی در آینده ما به جا بگذارند. اصلا قرار نیست که ما تسلیم شرایطی بشیم که توی به وجود اومدنشون ذره ای نقش نداشتیم! یک زمانی میرسه که به اون درک میرسیم که چی خوبه و چی بد! اون موقع نباید کسی رو مقصر بدونیم! باید تلاش کنیم تا بهتر بشیم، خوبی کنیم، حتی به کسایی که خوبی رو ازمون دریغ کردن.
به خدا ایمان داشته باشیم...
۹۷/۱۰/۰۲