بر آی ای آفتاب صبح امید
دیشب ساعت 21، رسما 26 سالگی به پایان خودش رسید؛ با خوشیها و نا خوشیهاش، روزهای خوب و بدش، خندهها و گریههاش، آرامشها و استرسهاش... به عنوان جمعبندی میتونم بگم که از خودم رضایت نداشتم. تلاشهایی برای بهتر شدن شرایط داشتم ولی به نظر میرسه که ثمربخش نبودن.
الان چند ساعتی از شروع 27 سالگی من گذشته و من تمام تلاشم رو میکنم که امید رو در دلم زنده نگهدارم و فکرهای خوبی در مورد آینده داشته باشم. آدمها با امید زندهن و من امید دارم به بهتر شدن اوضاع و شرایطی که توش قرار داریم. بخشی از نا امیدیهای من و ما از درون سرچشمه نمیگیرن و وابسته به شرایط اجتماعی هستند که توش قرار داریم ولی برای اون بخشی که دست خودم و خودمونه تلاش میکنیم. 27 سالگی به نظر سن عجیبی میاد. قبلا فکر میکردم که آدمهای 27 ساله خیلی بزرگن ولی وقتی یه نگاهی به خودم میندازم خبری از اون بزرگی که انتظارش رو داشتم نیست که نیست.
امسال سال قشنگی برای من خواهد بود و من باید نهایت تلاشم رو بکنم که به اون نقطه رضایت از خودم برسم که اگه من از خودم راضی نباشم، نباید انتظار رضایت دیگران از خودم رو داشته باشم.
سلام 27 سالگی...