در دنیای تو ساعت چند است؟
راستش واقعیت از این قراره که درسته ما در دنیای ماده زندگی میکنیم و با اجسام ارتباط داریم ولی یه جورایی همه ما داریم با خیالاتمون زندگی میکنیم، یعنی بیشتر از زندگی در عالم ماده در عالم خیال به سر میبریم؛ هر کدوممون برای خودمون یک مخاطب پنهان داریم که بیشتر اوقات روز علی الخصوص تنهایی هامون رو با اون سیر میکنیم. یه وقتایی براش از شادیهامون میگیم و با هم میخندیم، یه وقتایی از غصه ها و بعدش به گریه می افتیم.
به غیر از این مخاطب پنهان که اصولا مهمترین فرد برای ماست، اکثر مواقع ماها داریم با خیال آدمهای اطرافمون زندگی میکنیم اگه اصولا افراد سالمی باشیم و کمتر با بقیه درگیری داشته باشیم، با خیالی که از آدمها تو ذهنمون ساختیم روزگار میگذرونیم، به عنوان مثال من از وقتی از خانواده م و دوستام جدا شدم اونها رو پیش خودم حس میکنم و به خیال خاطرات خوشم با اونها کمتر احساس تنهایی میکنم، و جالبه یه وقتی یکی از دوستانم بهم گفت من همیشه فکر میکنم تو با ماها هستی، حس نمیکنم تو پیشمون نیستی و من در جواب گفتم واقعیتش اینه که تو داری با خیال من زندگی میکنی، در صورتی که این منِ واقعی تنهاست و هیچکس حواسش بهش نیست! اگرم نا خوش احوال باشیم و به هر دلیلی از کسی دلگیر و بهش دسترسی نداشته باشیم و یا به هر دلیلی نخوایم باهاش درگیر باشیم، همه ش داریم با اون فرد توی ذهنمون دعوا میکنیم.