توی یک بعد از ظهر معمولی که همه چی طبق روال پیش میره، تصمیم میگیری که یه حمام حسابی بری... شامپوهای روی سرت رو کامل نشستی که احساس میکنی آب یخ کرده، شیر رو میبندی و منتظر میمونی ولی فایده ای نداره! تنها راه حلی که به نظرت میرسه اینه که زنگ بزنی به شوهرت، خوشبختانه موبایلت جلوی پاگرد حمامه؛ ماجرا رو براش تعریف میکنی ولی اون اصرار داره که منتظر بمونی تا خودش بیاد! در حالیکه ماموریته و محاله قبل از ساعت 12 شب به خونه برسه. (بذارید افعال رو اول شخص کنم)
بنده تا قبل از این سروکارم به پکیج نیفتاده بود و اصلا از اون سر در نمی آوردم؛ با راهنمایی شوهرم متوجه میشم که فشار پکیج افتاده، شیر فشار رو باز میکنم که فشار بره روی یک و نیم، و بعد شیر رو میبندم! درست لحظه ای که فکر میکردم همه چی درست پیش رفته، میبینم که فشار از یک و نیم هم داره بالاتر میره... این وسط مدام احمد پشت گوشی بهم گوشزد میکرد که حواست باشه چون اگه فشار بیشتر از اون حد بشه پکیج منفجر میشه. شما من رو تصور کنید با حوله حموم ایستادم توی بالکن و هوا شدیدا بارونی و سرده و واقعا نمیدونم باید چیکار کنم. مطمئن بودم که پکیج منفجر نمیشه ولی از ترس داشتم سکته میکردم.
ایراد کار اینجا بود که من به جای اینکه شیر رو ببندم تا ته بازش کرده بودم و همین بود که فشار مدام در حال افزایش بود. توی اون هوای سرد و بارونی احمد من رو بیشتر میترسوند و مدام تکرار میکرد که این کار، کار تو نیست و باید صبر میکردی که خودم بیام خونه!
اون لحظات استرس زیادی داشت ولی تا من به چنین وضعی نمی افتادم سراغ پکیج نمیرفتم، به خاطر هیجان بالاش آدرنالین زیادی توی خونم منتشر شد و بهم خوش گذشت.