شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

درباره بلاگ
شهر من گم شده است

توی این عصری که مردم با وجود فضاهای مجازی و دسترسی همه به اونها احساس عکاس بودن، نویسنده بودن و روشنفکر بودن دارن، دست به قلم بردن من نه تنها چیزی رو از این دنیا کم نمی‌کنه بل کم زیاد هم کرد!
.
.
.
اینجا حکم خط خطی‌های یک دختر بچه سه، چهار ساله را دارد؛ شاید هم روزی ونگوکی، پیکاسویی، چیزی از آب درآمد.

آخرین مطالب

۱۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۶

جای مردان سیاست بنشانید درخت

"همیشه سر بزنگاه های زندگیم تنها بودم"

همیشه تصمیم های مهم زندگیم رو خودم باید میگرفتم؛ کسی هم نبوده که آرومم کنه، دلم رو گرم کنه، قلبم رو مطمئن کنه، بگه تو برو جلو من هوات رو دارم، اگه نخوام بی انصافی کنم بعضی وقتا هم بودن کسایی که هوام رو داشتن ولی اکثر مواقع خودم بودم و خودم. الان یه بغضی توی گَلومه که مانع انجام کارهای روزمره م میشه؛ یادم نمیاد آخرین بار کی و برای چی گریه کردم ولی الان چند روزی هست که اشکها مهمون چشمام شدن و قصد رفتن هم ندارن.

حالم خودم خرابه و از طرفی هم این اخبار سیاسی و انتخابات و ... هم حالم رو بدتر میکنه، استرس میندازه توی جونم، کاش زودتر این چند روز هم تموم میشد و زندگی به حالت قبل برمیگشت؛ تحمل این همه دروغ و توهین و تهمت رو به صورت همزمان ندارم.

۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۲۷

ای منتهی آرزوی من...

"یا مُنی قلوبِ المشتاقین، و یا غایهَ آمالِ المُحبّین، أسئَلُکَ حُبَّک، وَ حُبَّ مَن یُحِبُّک وَ حُبَّ کُلِّ عَمَلٍ یُوصِلُنی إلی قُربِک، وَ أن تَجعَلَکَ أحَبَّ إلَیّ مِمّا سِواک، وَ أن تَجعَلَ حُبّی إیّاک قائِداً إلی رِضوانِک، وَ شُوقی إلَیک زائِداً عَن عِصیانِک"


"ای آرمان دل مشتاقان و ای منتهی آرزوی دوستان از تو خواهم دوستی خودت و دوستی دوستدارانت و دوستی هر عملی که مرا به قرب تو واصل گرداند و تو را پیش من محبوبتر از ماسوای تو قرار دهد و از تو خواهم که دوستیم را نسبت به تو جلودارم قرار دهی تا مرا به رضوانت بکشاند و اشتیاقم را به سویت چنان کنی که بازدارنده از نافرمانیت باشد."


"مناجات المحبین"

۱۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۰۴

إن أحسنتم، أحسنتم لأنفسکم

"طلبکاری هم انسان رو معطل میکنه، و متاسفانه اینجوریه که انسان معمولا خودش رو بدهکار نمی دونه و خودش رو طلبکار می دونه؛ طلبکاری هم انسان رو معطل میکنه، اینکه من از همه گله دارم، از همه توقع دارم. انسان همین جا گیر میکنه دیگه، یعنی نشسته که اینا رو وصول کنه، این طلبکاریا رو وصول کنه، این دِین ها به دستش برسه.

همونطور که بدهکاریا من رو گرفتار خودش میکنه و نمی ذاره راه برم، حرکت بکنم، این طلبکاری های بی اندازه انسان هم انسان رو معطل می کنه. برای همین هِی گفتن گذشت کن، بگذر، گذشتن برای خود منه. "إن أحسنتم، أحسنتم لأنفسکم" اون کسی که گذشت میکنه برای خودش داره گذشت میکنه؛ مثلا اگر کسی از یه قاتلی گذشت و گفت من قصاص نمی کنم، برای خودش قدم برداشته، به حساب خودش موجودی ریخته، اول از همه برای خودش کرده "إن أحسنتم، أحسنتم لأنفسکم" انسان خاصیتش اینجوریه که هر کاری میخواد بکنه برای خودش می کنه، برای کسی کار نمی کنه.

اینکه انسان هی معطل میشه که نه فلانی لیاقتش رو نداره من این قدم رو براش بردارم؛ برای اون که این کار رو نمی کنی، اگه برای اون میخوای بکنی، نکن. هر کس به خاطر دیگری می خواد عفو کنه، به خاطر دیگری می خواد ایثار کنه، نکنه. نمی خواد انجام بده، هر کاری برای خودت میخوای بکنی، بکن، مال خود انسانه، اینجا هست که انسان مونده ..."


سید علیرضا موسوی

۱۲ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۸

امواج

نوشته شده در روز دوشنبه 111 اردیبهشت 96

نمیدونم تا حالا به رفتارهای بچه های اطرافتون دقت کردید یا نه! یه لحظه خوشحالن، یه لحظه ناراحت، یک موقع از شادی قهقهه میزنند و خیلی امکان داره که دو ثانیه بعد صدای گریه شون بلند بشه و در طول روز بارها و بارها این اتفاق تکرار بشه و تکرار بشه؛ کسی از رفتار اونها متعجب نمیشه چون در سن و سال اونها یک رفتار کاملا عادی هست و همه این رو میدونند.کودکی که الان ممکنه به شدت از موضوعی ناراحت شده باشه، دو ساعت بعد همه چیز رو فراموش میکنه. همه انتظاری که از یک فرد در طول زندگیش میره این هست که با بزرگتر شدن جسم و رشد عقل این نوسانات هیجانی و احساسی به ثبات برسند و این امواج شادی و ناراحتی کمتر روی رفتار آدمها تاثیر بذاره، انتظار میره که هر کسی هر چی بزرگتر میشه آرامش بیشتری توی رفتارش احساس بشه و کمتر شرایط و عوامل بیرونی روی اون تاثیر بذاره.

اما؛

یه روزی مثل امروز هم وجود داره که یکی مثل من از هر جهت آروم بوده، روز خوبی رو داشته، کلی خندیده، حرفای اطرافیان رو کاملا مثبت برداشت کرده، به غرهای بقیه گوش نداده، به حرفهایی که بقیه در موردش میزنند هیچ توجهی نداشته، توی جمع بوده، سرحال بوده و در عین حال که سعی داشته بیشترین کمک رو به اطرافیان بکنه کاری هم به بقیه نداشته وَ...وَ...وَ.... . ولی فقط یک اتفاق کوچیک باعث شد که من از بعدش دیگه تمامی حرفهای اطرافیانم رو بد برداشت کنم! چی شد؟ با کسی که برام مهمه حرف جدی ای میزدم و اون یک خنده تمسخر آمیز بهم زد و تمام ؛ از اون لحظه به بعد بازم خوب بودم ، آروم بودم ، سعی کردم بهترین رفتار رو داشته باشم ولی دیگه حرفا برام  معانی دیگه ای پیدا کردند:

"تیکه، طعنه، کنایه، متلک، بی احترامی، تمسخر"

- کاش صبورتر باشم

۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۱:۴۶

نقش بر دل

وای باران! باران!

شیشه پنجره را باران شست،

از دل من امّا

.

.

.

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟! 

حمید مصدق

۰۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۶

برزخ

۰۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۴۲

غم عزیز

"آدم انگار با دردها و مشکلات خودش میتونه کنار بیاد، این دردهای بقیه س که بالاخره یه روزی هلاکت میکنه."

۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۰۹

در دنیای تو ساعت چند است؟

راستش واقعیت از این قراره که درسته ما در دنیای ماده زندگی میکنیم و با اجسام ارتباط داریم ولی یه جورایی همه ما داریم با خیالاتمون زندگی میکنیم، یعنی بیشتر از زندگی در عالم ماده در عالم خیال به سر میبریم؛ هر کدوممون برای خودمون یک مخاطب پنهان داریم که بیشتر اوقات روز علی الخصوص تنهایی هامون رو با اون سیر میکنیم. یه وقتایی براش از شادیهامون میگیم و با هم میخندیم، یه وقتایی از غصه ها و بعدش به گریه می افتیم.

به غیر از این مخاطب پنهان که اصولا مهمترین فرد برای ماست، اکثر مواقع ماها داریم با خیال آدمهای اطرافمون زندگی میکنیم اگه اصولا افراد سالمی باشیم و کمتر با بقیه درگیری داشته باشیم، با خیالی که از آدمها تو ذهنمون ساختیم روزگار میگذرونیم، به عنوان مثال من از وقتی از خانواده م و دوستام جدا شدم اونها رو پیش خودم حس میکنم و به خیال خاطرات خوشم با اونها کمتر احساس تنهایی میکنم، و جالبه یه وقتی یکی از دوستانم بهم گفت من همیشه فکر میکنم تو با ماها هستی، حس نمیکنم تو پیشمون نیستی و من در جواب گفتم واقعیتش اینه که تو داری با خیال من زندگی میکنی، در صورتی که این منِ واقعی تنهاست و هیچکس حواسش بهش نیست! اگرم نا خوش احوال باشیم و به هر دلیلی از کسی دلگیر و بهش دسترسی نداشته باشیم و یا به هر دلیلی نخوایم باهاش درگیر باشیم، همه ش داریم با اون فرد توی ذهنمون دعوا میکنیم.

۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۹

باید ببخشمت؟

خدایا اگر بنده ای در حق من به کاری دست زده که تو او را از آن باز داشته ای یا آبروی مرا که تو حرمت آن را بر او لازم گردانیده ای به ناحق ریخته است، و در این حال از دنیا رفته، یا زنده است، و حق من بر گردن وی باقی است، او را در ستمی که بر من داشته بیامرز، و در حقی که از من با خود برده است ببخشای و او را به سبب آنچه با من کرده سرزنش مفرمای و بدی هایش را پیش چشمش میاور که آزرده خاطر شود.

در عوض این گذشت، از من درگذر و در برابر دعایم در حق آنان بر من رحمت آور...


صحیفه سجادیه/دعای 39

پ.ن: چه دل بزرگی داشتن...

مرضیه
۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۴۱

چرا؟

امروز یکی از اساتیدم عکسی از استراحتگاه مارال در صفحه ایسنتاگرامش منتشر کرد و طبق معمول یکی از سروده های خودش رو در توضیح عکس گذاشته بود. من اما خیالم پرواز کرد به یک سال و نیم پیش و اولین مواجهه ام با تهران! نه اینکه قبلا به تهران نیامده باشم، نه، سخن از اولین مسافرتهایی است که من تنها به تهران می آمدم؛ اولین مواجهه ام با تهران استراحتگاه مارال بود و ترمینال بیهقی و آدمهایی که در دستشویی ها زندگی میکردند، میخوابیدند و حتی غذا درست میکردند، غم عجیبی بر دلم نشست...

نفرین به فقر! لعنت به تبعیض!