جای مردان سیاست بنشانید درخت
"همیشه سر بزنگاه های زندگیم تنها بودم"
همیشه تصمیم های مهم زندگیم رو خودم باید میگرفتم؛ کسی هم نبوده که آرومم کنه، دلم رو گرم کنه، قلبم رو مطمئن کنه، بگه تو برو جلو من هوات رو دارم، اگه نخوام بی انصافی کنم بعضی وقتا هم بودن کسایی که هوام رو داشتن ولی اکثر مواقع خودم بودم و خودم. الان یه بغضی توی گَلومه که مانع انجام کارهای روزمره م میشه؛ یادم نمیاد آخرین بار کی و برای چی گریه کردم ولی الان چند روزی هست که اشکها مهمون چشمام شدن و قصد رفتن هم ندارن.
حالم خودم خرابه و از طرفی هم این اخبار سیاسی و انتخابات و ... هم حالم رو بدتر میکنه، استرس میندازه توی جونم، کاش زودتر این چند روز هم تموم میشد و زندگی به حالت قبل برمیگشت؛ تحمل این همه دروغ و توهین و تهمت رو به صورت همزمان ندارم.