امشب و این روزها که بیش از هر زمان دیگری دلم هوای کودکیم را کرده است، و دلم لک زده برای دغدغه های کوچک و قهرهای کوتاه آن روزها؛ با خودم می اندیشم که حتما روزگاری هم حسرت همین روزهای آخر 26 سالگی ام را خواهم خورد. شاید مثلا در 40 سالگی، نمیدانم.
26 سالگی که من در آن زیست میکنم، سال سرگردانی من است؛ زمانی است که آینده اش چندان قابل پیش بینی نیست و برایم چندان رضایتبخش نبوده است. ولی، شاید روزگاری فرا رسد که من حسرت سرگردانی همین روزها را بکشم؛ زمانی که شاید مسولیتهای بیشتری در زندگیم دارم و غم از دست رفتن عزیزانم را تجربه کرده ام.
اما در حال حاضر، در همین روزها و شبها تنها با خود می اندیشم که ای کاش همه چیز مانند قبل بود، خیلی سالِ قبل. شاید 15- 16 سال پیش. کودکی من کودکی بی دردی نبود، کودکی من یک کودکی بی غصه نبود، اما کودکی خوبی بود. آن سالها زمانی بودند که من به عنوان کوچکترین عضو خانواده مسولیت مهمی نداشتم. خوبی کوچکترین فرزند خانواده بودن این است که همیشه حمایتگری سایر اعضای خانواده شامل حالت میشود و هیچوقت در تصمیم ها و کارهای مهم زندگیت تنهایی را احساس نمیکنی. هنوز هم من آخرین فرزند خانوده ام ولی در قبال خیلی از وقایع مسولم. هنوز هم من آخرین فرزند خانوده ام اما، همانند بزرگترین فرد خانواده مسولیتهایی دارم. از دنیای آدم بزرگها بدم می آید. دوست دارم به همان دوران کودکی بازگردم.
دلم برای همان دعواهای کودکیمان بر سر مسائل پیش پا افتاده تنگ شده است...
من آدم روزهای سخت نیستم، من زود جا میزنم، مبارزه بلد نیستم،کم آورده ام و تنها دلخوشم به چنین آیاتی:
.
.
وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجعَل لَهُ مَخرَجًا
.
.
وَیَرزُقهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ
.
.
وَمَن یَتَوَکَّل عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ ۚ
.
.
إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً
امروز یه فیلمی رو از شهید بهشتی دیدم که من رو برد به پارسال اون روزهایی که من هنوز به احمد جواب مثبت نداده بودم و حرف از انتخاب عاقلانه و منطق و این حرفها میزدم که یه دفعه برام این فیلم رو فرستاد، میخواست از این همه حالت منطقی درم بیاره مثلا، عجب روزایی داشتیم.
یادش بخیر
پ.ن: دو تا لینک از آپارات براتون میفرستم اولیش صحبت کاملشونه دومیش نصفه، همونی که احمد برام فرستاده بود و خواسته بود من رو تحت تاثیر قرار بده:)
فیلم نصفه البته اونی که احمد فرستاده بود موسیقی متنم داشت:)
حتما اگه تا حالا ندیدید ببینید، خیلی کوتاهه و جذاب
یه حسی دارم، حسی که فکر میکنم اولین باره که دارم تجربه ش میکنم، حسی که قبلا نداشتم یا اگر هم داشتم یادم نمیاد!
واقعا از اینکه ماه رمضان داره تموم میشه خیلی ناراحتم. امسال با تمام وجودم احساس کردم سرسفره ای نشسته بودم که خدا برام پهنش کرده بود و میزبانیش رو بر عهده داشت؛ ماه رمضان پرباری نداشتم، کار ویژه ای هم نکردم و تقریبا دو سوم این ماه رو هم خواب بودم، ولی دلم گرفته از رفتنش، دلم براش تنگ میشه، زود داره تموم میشه، زوووود.
ای خدای شادی! ای خدای غم! ای خدای روزهای رنگی! خداوند روزهای سرد و بی روح! خداییت خداگونه تر میشود اگر حال دلهایمان را خوب کنی و جای چرکی ها و ناراحتی های دلمان گل بکاری! بزرگتر میشوی اگر از سر کرم نگاهمان کنی و ما را مقاوم تر از قبل در برابر مشکلات و ناملایمات زندگی.
کمکمان کن که توان پذیرش آنچه که برایمان ناخوشایند است را هم داشته باشیم؛ و وقتی به شروع راهی که آغاز کرده ایم ایمان داریم برای نظرات مخالفین و معاندین ارزشی قائل نشویم و حرفهای بیهوده عده ای ما را از راهی که انتخاب نموده ایم، بر نگرداند...
پ.ن: آغاز نوشتن در تاریخ 96/8/5
هیچگاه حتی در زمان اوج نوجوانی و بلوغ که تعریف عشق برایم همان عشق در یک نگاه بود به چنین عشقهایی قلبا معتقد نبودم؛ و در حال حاضر هم که جوان 26 ساله بالغی هستم همچنان معتقد نیستم که عشقهای داغ به یکباره و در اوج شروع میشوند. به باور من یک عشق با دوام از همین دوست داشتنهای ساده و کوچکی شروع میشوند که گهگاه در زندگی هر انسانی رخ میدهند و به سختی هر کدام از ما تاریخ اولین رویش عشقمان را به خاطر می آوریم، همین تفاهمهای یکباره، از جمعهای کوچک دونفره. از نظر من همین دوست داشتنهای ساده است که با سالها مراقبت و آبیاری تبدیل میشوند به عشقهای سوزان سالیان. همان عشقهایی که بقیه از آن به خوبی و حرارت یاد خواهند کرد. و به قول دوستی در ابتدا شاید همان به دل نشستن فرد مقابل اهمیت داشته باشد نه چیزی بیشتر چرا که دوست داشتن دو نفر در طی زمان، بیشتر به مهارت زندگی کردن آن دو نفر مربوط میشود همین.
نمیدانم شاید آن عشقهای یکدفعه ای و در اوج و در یک نگاه تنها در کتابها باشند وشاید اقتضای زندگی در دنیای حال حاضر نیستند؛ زندگیهای امروز آنقدر پیچیده است و به قدری جداییها به راحتی اتفاق می افتند که بعید میدانم عشقهای سوزان یکدفعه ای زیاد دوام بیاورند.
امروز 6 اردیبهشت 97 سالگرد اولین روزیه که من و همسرم همدیگه رو برای اولین بار دیدیم و تقریبا دو ماه بعد هم به عقد هم دراومدیم. روزهای خوشی رو توی این یک سال با هم داشتیم و تمرین با هم بودن کردیم، نمیگم ناراحتی و دلخوری بینمون نبوده که اگه بگم دروغ گفتم، ولی خوبیها و خاطرات خوش خیلی بیشتر از هر خاطره دیگه ای توی ذهنمون به جا موندن و ثبت شدن؛ ما دو تا با هم متفاوتیم، خیلی متفاوت. نقاط اشتراک خیلی زیادی بینمون هست ولی تفاوتها همچنان وجود دارند و خواهند داشت و باید پذیرفت و باهاشون کنار اومد، همین.
و من امیدوارم سالهای سال در کنار هم باشیم و چنین سالگردهایی رو جشن بگیریم و هر سال احساس کنیم که عشقمون پررنگتر از هر چیزی توی زندگی ماست.
پ.ن: مشخصه که این مطلب باید دیروز منتشر میشد ولی فرصت نشد؟!
بگو: من شما را فقط یک پند مى دهم و بدان توصیه مى کنم، و آن این که به خاطر خدا، دو تا دو تا، یا یکى یکى به پا خیزید، آن گاه درباره پیامبر بیندیشید. او جز پیامبرى نیست که پیش از فرارسیدن عذابى سخت، شما را از آن بیم مى دهد.
چندین سال پیش، دقیقتر که بخوام بگم فروردین ماه 93 وقتی داشتم با یک عزیزی صحبت میکردم و از نداشتن همراه صحبت میکردم؛ از اینکه من همیشه دوست دارم با یک نفر کارهام رو انجام بدم و این کار بهم انگیزه میده و خیلی وقتها کسی نیست! بهم گفت:" میفهمم سخته ولی خود خدا میگه برای خدا بلند شید و یه کاری بکنید. دوتایی بلند شید اگه نشد تنهایی بلند شید. شما بلند شو اون همراه میاد. وقت رو به خاطر این چیزها از دست ندین!"
از اون روزها 4 سال گذشته!!!!!
و حالا وقتشه که با هم دیگه بلند شیم و یه کاری کنیم. فکر میکنم به قدری با همدیگه دوست شده باشیم که وقت کارهای دوتاییمون باشه! هان؟! برای خدا کار کردن اونقدرها هم سخت نیست! همینه که در هر لحظه بهترین تصمیم رو بگیریم، همینه که وقتامون بی مصرف و بی محتوا هرز نره! مگه نه؟
بیا به خاطر خدا یه کاری بکنیم؛ کارهای کوچیک! مثل اینکه امروز سعی کنیم زمان مفیدمون از زمان هرز رفته مون بیشتر باشه، مثل اینکه اخلاقمون یه کوچولو بهتر باشه، اینکه کمتر وقتمون رو توی فضای مجازی ای بگذرونیم که هیچ چیز مفیدی برامون نداره، سعی کنیم بیشتر بخندیم، انرژی مثبتهای محیط رو درک کنیم، کاری کنیم که تا از در وارد میشیم همه از اینکه ما هستیم خوشحال بشن، نمازمون رو اول وقت بخونیم، ادبیات صحبت کردنمون رو زیبا کنیم و از این کلماتی که روز به روز آدمها رو گستاختر و بی حیاتر میکنه کمتر استفاده کنیم، کتابهای خوب بخونیم، قرآن بخونیم، نهج البلاغه، صحیفه، حافظ، مثنوی و...
مطمئنم همه ی این کارها دوتایی بهمون بیشتر کیف میده، مگه نه؟!
اصلا میای برای همه این کارهای ریز و درشتمون برنامه بنویسیم؟!
پ.ن: وقتی داشتم دنبال ترجمه و آیه میگشتم از ترجمه آیه حیرت زده شدم، و اون قسمتهای اضافی و خشن ترجمه رو ننوشتم، واقعا کار این مدل از مترجمها خیانت به کلام خداست، تکلیف کسی که عربیش خوب نیست و فقط به ترجمه آیه نگاه میکنه و خیال میکنه این لحن و خطاب برای خداست چیه؟!