شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

شهر من گم شده است

پشت دریا شهری است، قایقی باید ساخت

درباره بلاگ
شهر من گم شده است

توی این عصری که مردم با وجود فضاهای مجازی و دسترسی همه به اونها احساس عکاس بودن، نویسنده بودن و روشنفکر بودن دارن، دست به قلم بردن من نه تنها چیزی رو از این دنیا کم نمی‌کنه بل کم زیاد هم کرد!
.
.
.
اینجا حکم خط خطی‌های یک دختر بچه سه، چهار ساله را دارد؛ شاید هم روزی ونگوکی، پیکاسویی، چیزی از آب درآمد.

آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

۲۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۱۳

لعنت به من...

کاش لال میشدم و حرف نمیزدم و از وقوع یه فاجعه جلوگیری میکردم؛ کی میخوام بفهمم هر حرف حقی رو نباید گفت؟!

باید توبه کنم، اگه طوریشون بشه خودم رو نمیبخشم، خیلی کار بدی کردم، خدایا منو ببخش

۲۹ مهر ۹۶ ، ۲۱:۰۸

آخرش کی؟

هر خطی از پایان نامه را که مینویسم گویی جانم از کف میرود؛ و آغاز نوشتن هر بخشی از آن روزها به طول می انجامند، آن همه شور و اشتیاق زمان انتخاب موضوع و نوشتن پروپوزال کجا رفتند؟ 

آیا اسم این فرآیند فرسایش ناشی از نوشتن پایان نامه است؟ یا ناشی از به یکباره بی انگیزه شدن بنده؟ یا به خاطر وقفه های یک ماهه و دوماهه اول سال من در حین نوشتن پایان نامه است؟ و یا برای نابلدی من؟ هر چه هست شرایط خوبی نیست؟ 

خدا کند تداوم نداشته باشد؛ دلم برای روزهای بی دغدغه و خوش گذراندن بدون استرس تنگ شده است.

۲۶ مهر ۹۶ ، ۲۱:۴۵

برای رفع دلتنگی هایم

میدونم که صفحه وبلاگ من قدمت چندانی نداره، ولی دلم برای روزهایی که نوشتن توش رو شروع کرده بودم تنگ شده، به نظرم روزای خوبی بودن و متنهام هم متنهای قشنگی از آب در می اومدن، از اول پاییز که حالا تقریبا یه ماهی از اومدنش میگذره؛ هی خواستم بیام توی وبلاگم حسم رو از پاییز بنویسم، از اون حس غمبادی که با اومدن پاییز به دلم میشینه بگم، ولی انقدر نیومدم که کم کمک عادت کردم به شروع دوباره این فصل. نمیدونم از چند روز پیش، ولی فکر کنم از اول هفته تا حالا دیگه از اون دلگیری ناشی از اومدن پاییز خبری نیست که نیست؛ در عوضش بعد از چند روزی حس سرمای عجیب، سرماخوردگی جای دلگیری از پاییز رو گرفت.

همیشه با اولین سوزی که اواخر شهریور به صورتم میشینه و نوید اومدن پاییزه؛ غم عجیبی میشینه توی دلم، دوست دارم زار بزنم، روزا که یک دفعه کوتاه میشن، برام خیلی دلگیرن و شاید باورتون نشه خاطره شروع سال تحصیلی و شروع تکالیف مدرسه نابودم میکنه....

ولی ولی ولی عاشق خورد شدن برگای پاییزی زیر پاهام هستم :)))))

اما دوستداران پاییز، پاییز فصل عشاق نیست، پاییز پادشاه فصلها نیست، همه عاشق فصل پاییز نیستن؛ باور کنید، به این دروغهای بزرگ تاریخی خاتمه بدید لطفا، مرسی، اه!



پ.ن: حرفهایی که آدم نمیتونه برای کسی بگه و دوست داره به یکی بگه رو باید به کی گفت؟

۱۲ مهر ۹۶ ، ۱۱:۳۵

پادشاه فصل ها؟

با اولین باد پاییزی که اواخر شهریور میخوره به صورتم دلم پر از غم میشه، انگار که غصه های تمام دنیا اومده تو دل من، پاییز رو دوست ندارم؛ مخصوصا مهرماه رو؛ اون سرماخوردگی های یک دفعه ای و روزهای به یک باره کوتاه شده رو، راستش تا بیام عادت کنم به این روزهای کوتاه پاییز تموم شده.

اون سوزهای پاییزی که تا مغز استخوان آدم رو موقع وزیدن میسوزونند باعث میشن که من زیبایی و رنگی بودن پاییز رو نبینم. نه اینکه خش خش برگهای پاییزی رو زیر پاهام دوست نداشته باشم، نه،اتفاقا از بچگی عاشق این کار بودم، اما پاییز هیچوقت فصل مورد علاقه من نبوده و نیست.


پ.ن: میدونم که این متن به متن بعدی شباهت داره ولی اینو قبلتر نوشته بودم توی پیش نویس ها بود، دلم خواست، بفرستمش روی صفحه:)